کِساری ن دانان میخواهد برای تحقق رویای پدرش هانومانت کشتی بگند. اما هانومانت بر این باور است که دختران حق کشتیگیری ندارند. کِساری مانند پسر بهظاهر میشود تا کشتی بگیرد و از هانومانت یاد میگیرد. وقتی مردم حقیقت را دربارهٔ کِساری میفهمند، هانومانت را نادرست میدانند. هانومانت عصبانی میشود و تصمیم میگیرد کِساری را به خاطر دوستش אונاتی دوناواتی و برادرش جوهار وصلت دهد. اما جوهار مهریه میخواهد. کِساری از این ازدواج میگریزد. جَگات فلج میشود و هانومانت از این رویا مأیوس میشود. کِساری بهطور پیوسته برای تحقق رویا پدرش سخت تلاش میکند و در پایان عنوان هندوی ایران را بهدست میآورد.