داداش، ما میریم!
پدربزرگ دیوانهات بهترین است، اما پدرت او را دوست ندارد. او هم به تو باور ندارد که میتوانی با اژدهای واقعی صحبت کنی. این تو را مجبور میکند که فرار کنی، پدربزرگ را از خانه سالمندان آزاد کنی و به جاده بزنی. به نظر میرسد تنها قایق افسانهای پدربزرگ میتواند این هرج و مرج را متوقف کند و خانواده را نجات دهد. داستانی که میتواند برای (تقریباً) هر خانوادهای اتفاق بیفتد.
پیشنمایش موجود نیست.