در یک خانه شلوغ مکزیکی، سول هفت ساله در گرداب آمادهسازیها برای جشن تولد پدرش، تونا، که توسط مادر، عمهها و سایر بستگانش رهبری میشود، غرق میشود. با گذشت روز و نزدیک شدن به رویدادی که هم انتظارش میرود و هم از آن ترس دارند، سول شروع به درک اهمیت این جشن در امسال میکند و میبیند که خانوادهاش نیز همین کار را انجام میدهند.