سال 1942 است و وکیل م.ل. گوپتا به همراه همسرش، مایا، در چرچگیت، بمبئی زندگی مرفهی دارد. یک روز او به کلکته سفر میکند و در حین یک حمله هوایی توسط هواپیماهای جنگی ژاپنی، به پناهگاه یک فاحشه به نام پانا میرود که او را بیهوش کرده و سپس فریب میدهد. روز بعد، گوپتا به خانه برمیگردد و تصمیم میگیرد این ماجرا را فراموش کند. به زودی او و مایا والدین یک پسر میشوند و نام او را جوهر میگذارند.