سری واردا سری کریشنا یچندرا، زمیندار مانگالاپورام در وصیتنامهاش مینویسد که جواهراتش به معبد اهدا خواهد شد. در حین بردن جواهرات، متولی معبد به نام دارما رائو دچار حادثه میشود و جواهرات ناپدید میشوند. بیست سال میگذرد و پرابهاکار رائو که در زمان وقوع جرم بازپرس بوده، اکنون کمیسر پلیس است. دیوان راجا بوشنام به یک صنعتگر بزرگ تبدیل میشود. دارما رائو دو پسر به نامهای راجا رائو و گوبال رائو دارد. گوبال رائو به طرز مرموزی با رادا، دختر پرابهاکار رائو آشنا میشود و عاشق او میشود. در یک مهمانی، راجا رائو برخلاف راجا بوشنام رفتار میکند و به زندان میافتد. گوبال رائو میخواهد دلیل بیعدالتی نسبت به برادرش راجا رائو را بفهمد. او با راجا بوشنام ملاقات میکند و او میگوید که پدرش جواهرات متعلق به معبد را دزدیده و خودکشی کرده است. برای دانستن حقیقت، گوبال رائو به کمیسر میرود. باقی داستان درباره این است که چگونه گوبال رائو مجرمان واقعی را شناسایی کرده و بیگناهی پدرش را ثابت میکند.