مامتا با شوهرش دینو و دو پسرش، موهان و سوهن، زندگی فقیرانه‌ای دارد. وقتی رام لال، زمیندار ثروتمند، به آنها می‌آید تا سوهن را به خانم شاردای گوپتا برای ده روز ببرد، آنها به ناچار اجازه می‌دهند. بعد از 10 روز، خود گوپتا به آنها نزدیک می‌شود و از آنها می‌خواهد که همسرش سوهن را برای همیشه نگه دارد. آنها با اشک موافقت می‌کنند. سپس موهان به دردسر می‌افتد و دینو او را سرزنش می‌کند، اما متوجه می‌شود که موهان از خانه فرار کرده است. جستجو بی‌نتیجه می‌ماند و این زوج به زندگی بدون فرزند ادامه می‌دهند. حالا 17 سال بعد، مامتا به شدت بیمار است و از دینو می‌خواهد که سوهن را برگرداند. دینو به خانه زمیندار می‌رود و با جوانی ملاقات می‌کند که خود را پسر واقعی، سوراج، معرفی می‌کند و به او می‌گوید که سوهن خواسته شده است که برود. دینو که ویران شده، حافظه‌اش را از دست می‌دهد و بی‌هدف در خیابان‌های کلکته پرسه می‌زند و نمی‌تواند چیزی به یاد بیاورد.