یک جوان خجالتی و گوشهگیر به نام آنیل دهاوان از طریق دوستانش، رامش، با یک روسپی به نام سیما آشنا میشود. آنیل در اولین ملاقات با سیما بسیار خجالتی است و سپس شروع به پرورش دوستی با او میکند. سیما نیز پاسخ میدهد و هر دو عاشق یکدیگر میشوند. آنیل پیشنهاد ازدواج میدهد و سیما با خوشحالی قبول میکند. آنیل باید به مدت چهار یا پنج روز به سفر برود. وقتی برمیگردد، متوجه میشود که سیما به شدت مشروبات الکلی مینوشد و سیگار میکشد و به نظر ناامید و بیتفاوت میرسد، که او را به فکر میاندازد که در غیبتش چه اتفاقی افتاده که او اینگونه به عقب برگشته است.