۱۹۶۹
دو جوان سرکش، رالف و اسکات، در حالی که جنگ ویتنام در حال انجام است، با بزرگسالی دست و پنجه نرم میکنند. اسکات با پدر محافظهکارش، کلیف، که یک کهنهسرباز است، درگیر است و رالف با مادرش، او، که به شدت جنسی است، سر و کار دارد. وقتی خبر غمانگیزی از خارج میرسد، کل شهر، که تحت تأثیر تلاشهای ضد جنگ رالف و اسکات قرار گرفته، نگرش خود را نسبت به جنگ مورد بازنگری قرار میدهد.