راجش، که در بمبئی زندگی می‌کند، سبک زندگی نسبتاً ثروتمندی با والدینش دارد. مادرش خانه‌دار و پدرش، امیرچند، تاجر بسیار صرفه‌جو است. یک روز در حال قدم زدن در ساحل، با دختری زیبا و نابینا به نام شیوانی آشنا می‌شود و به سرعت عاشق او می‌شود. شیوانی نیز او را دوست دارد، اما می‌فهمد که نمی‌توانند با هم ازدواج کنند. با این حال، راجش از والدینش می‌خواهد که اجازه ازدواج با او را بدهند. مادرش موافقت می‌کند، اما پدرش مخالفت می‌کند. سپس آقای رای، دوست امیرچند، مداخله می‌کند و پیشنهاد می‌دهد هزینه آزمایش چشم شیوانی را بپردازد و اگر او موفق به بهبودی بینایی‌اش شود، تنها در این صورت می‌تواند امیرچند اجازه ازدواج را بدهد.